بی بی که دستانتان و چشم هایتان را ببینند یاد علمدار میکنند ...
صورتتان را که ببینند یاد رقیه ...
پاهایتان را که ببینند یاد زین العابدین ...
یک وقت خدا نکند که غصه بخورید ،سرباز با نشانه !! ...
نگاهتان اما قصه ها دارد ...
خوش به حال او که پیش از آنکه مرگ
لحظهای به بردنش
فکر هم کند
بی هوا پرید ...
چند عکس و یک خبر ...
از او همین به ما رسید
چند عکس و یک خبر ..و نام کوچکش ...
نام کوچکش «جهاد» بود
نام خانوادگی: شهید
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
جاده لغزنده است
دشمنان مشغول کارند!
با احتیاط برانید
سبقت ممنوع...
دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "امام" است..
حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد
اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید!
دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع
با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید
این جاده مطهر به خون شهداست...
گفت فقط دعا کنید پدرم شهید بشه
خشکم زد.
گفتم پسرم این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه
گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟
آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو
و مادر و برادر رو کتک میزنه
امامشکل مااین نیست
گفتم: پسرم پس مشکل چیه؟
گفت: بعداینکه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه کاری کرده
شروع میکنه دست وپاهای همهمون را ماچ میکنه ومعذرت خواهی میکنه
حاجی ماطاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.
حاجی دعاکنید پدرم شهید بشه وبه رفیقاش ملحق بش
امروز فقط برای تو می نویسم شهید من...
باز هم، دلم در هوای نوشتن از تـــو موج میزند...
آرام نمی گیرد، دل تنگ است و بی قرار...
می
دانی که دوری از اینجا چه بر سر دلم آورده است...جایی که سه سال لحظاتی را
برای نوشتن مطالب تجربه کردم که هیچ گاه از یاد نخواهم برد...با اشک های
موقع نوشتن مطالب اینجا زندگی کردم...
من که بی لیاقت ترینم...می دانم....مطمئنم که عنایت شهدا بوده برای نوشتن مطالبی که خودشون مدیریت میکردند....وگرنه من....
می
روم نه بخاطر حرف دیگران...نه به خاطر اذیت ها...نه بخاطر کم
آوردن....بخاطر اینکه نمیتونم دیگه اینجا برای دلم بنویسم....حرف های دلم
را بگویم....بعضی ها اینجا رو با زندگی شخصی من اشتباه گرفتند...می
روم...شاید یه روزی برگشتم...شاید هم هیچ بازگشتی نباشه...همه چیز بستگی
به.....
روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم...من بودم و زندگی شهدا و دل نوشت هایم و درددل هایم برای تو....اما....
حرفهای من برای تو بماند در دلم....می دانی حال این روزهایم را...حال دلم را دریاب...این دل هم طاقتی دارد خوش انصاف...
تا کی من باشم و عکس تو و بغضم...؟؟؟
تا کی من باشم و اشک هایم و سکوت تو...؟؟؟
تا کی من باشم و دردهایم و سکوت تو...؟؟؟
تا کی من باشم و نوشته هایم برای تو و بی جواب ماندن اش...؟؟؟
تا کی...؟؟؟
تا کی...؟؟؟
می دانی که دارم ذره ذره در این بی" تو" یی ها می میرم....
یک
سینه حرف دارم اما اشک هایم...اصلا بگذار بقیه اش را نقطه چین بگذارم
..................................................................................
نیازی به اینجا گفتن نیست...تو که خود می دانی همه چیزم را مهربانم...
بگذار برای آخرین بار پی نوشت هایم را برای تو بنویسم بهترینم.....
برای تو می نویسم دایی ولی الله و عمو مسلمم تو را دوست داشتن اگر خطاست به تعداد باران خطا میکنم...
برای تو می نویسم مهربانم...من سطرِ به سطرِ این ثانیه هایِ بی توِ با یادِ تو بودن را زندگی کرده ام...
برای
تو می نویسم تمام دلم....من از در کنار تو بودن چیزی را به خاطر ندارم
،ولی "با تو بودن "و "به یادت بودن "را بسیار به خاطر دارم....
برای تو می نویسم روشنی چشمم،گرمی دلم...این قلب من و نگاه تو....
می روم از درد دوری ات بمیرم...
حلالم کن....
دعایم کن...
شفاعتم کن...
این عکس جانباز
محمدزاده است . خیلی ها از دیدن این عکس حالشون خراب میشه..یه بار وقتی
واسه درمان به تهران رفته تو رستوران راهش نمیدن....زنها از چهره اون
میترسن......خوب نگاش کنید صورت اون جلوی ترکشا رو گرفت تا ما ترکش
نخوریم...اولین کلمه یا اولین دیالوگم ....
روزی چند بار شهید میشوی برادر؟؟؟؟....
بعضیا میگن که چرا بچه جانباز سهمیه داره چرا اصلا جانباز حقوق جانبازی میگیره . واقعا جواب این چرااااا ؟ خیلی سخته ؟
یه ثانیه حاضری چهره پدرت رو شوهرت رو برادرت رو اینطوری ببینی ؟
دوست
دارم این مطلب اینقدر بازنشر بشه که همه ببینن نداشتن پدر و یا حتی بدتر
از اون داشتن پدر به این شکل چقدر سخته . گرچه برای فرزندان این جانبازان
همشون یه قهرمانن نه قهرمان های افسانه ای مثل فیلم های هالیوودی . قهرمان
های واقعی ........
راز خوشبختی من خفته در قلب من است
تو کجا میگردی قلب من این وطن است
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت....
و اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن....
ﮔﺮﻓتن ﻭ ﺭفتن......
و ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮنگشتن!!!......
والان یکی دیگه 94هزارمیلیارد و...
سی ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ
یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﺮﮔﺸﺖ...
همه فکر کردن ترسیده !! ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ» ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ...