"رغبتــــم ســــوی بتان است ولیکـــن دو سه روز...
از پی مصلحتـــــی چنــــد مسلمــــان شده ام...!!!"
خوب ک به شعر بالا دقـــــــت میکنم...
میبینم این یه بیت خیلی وقتــــــــا...
شرح حال خودم و شایدم خیلی از دوستانه...!
دلبستگی های کوچیک و بزرگی که داریم
و تعلقات ما به دنیا...
همه و همه ما رو از اون هدفی که براش به این دنیا اومدیم دور میکنن...
دنیاگرایی و مصرف گرایی چیزایی که باعث شده آرمانهای ما تغییر کنه...
و با تغییر آرمانهامون سبک زندگی مون هم تغییر کرده...و....
کلا اون ی بیت خیلی حرفــــــا داره دیگ...
در حیرتم که چه نویسم
روی سخنم با کیست؟
با خفته است یا بیدار؟
اگر خفته است
خفته را خفته کی کند بیدار؟
و اگر بیدار است
بیدار در کار خود بیدار است!
وانگهی نویسنده چه نویسد
که خود نامه سیاه
و از دست خویشتن در فریاد است.
پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ماشب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم...!
**شاید تکمیل شد...