قرارگاه سایبری شهادت

♥دلـــــــنـــــوشـــــتـــــه هــــای یـــــه جــا مـــانــده♥ ...♥اللهم عجل الولیک الفرج♥ .تماس باما.09029250885

قرارگاه سایبری شهادت

بسم رب الشهدا والصدیقین سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.رهسپاریم با ولایت تا شهادت

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پیوندها
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته شهدا» ثبت شده است

افسران - فرمانده است دیگر ....
فرمانده است دیگر ...
وقتی دلتنگ سرباز میشود ،
برف هم نمیتواند مانع شود ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۷
مجتبی ابراهیمی



سلام بر حسین و پیروانش

سلام برشهیدمحمد باقر برادر آسمانی ام

عجب سعادتی نصیبت گشت که بال های شهادت روزی ات شد ای کاش آن کلامی را که خداوند از وجودت شنید یا آن عمل را که در رفتارت دید من هم می دانستم و می فهمیدم تا معشوقت من را نیز بپذیرد اما افسوس که دنیای خاکی ورنگ لعابش گریبانم را گرفته است و مرا پای فرار از آن نیست برادر خوبم دعایم کن که بتوانم خودم را پیداکنم و دعا کن خداوند همه ما را ببخشید ای شفیع من به درگاه خدا سخت محتاج و منتظر دعایت هستم برادر شهیدم خدانگهدارت آمین.

                                                                                                                                           عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۵
مجتبی ابراهیمی

شهید

سلام این متن را ازنوشته های پدرم با اجازه خودشان برداشتم:

تا بحال اینقدر دلم برای کسی یا چیزی تنگ نشده بود که برای سنگرم تنگ شده

چون سنگر بهترین میعادگاه واقعی عاشقان بود

سنگرمکان شب زنده داریهای سبکبالان بود

عروجگاه برگزیدگان بود

سنگرفقط جانپناه نبود

سنگر نزدیکترین مکان به خدا بود

سنگرعشق بود... صفابود...

سنگرحجله بود... مروه بود... منا بود...

رازدار شهدا بود

ارسال شده توسط: زهرا - فرزند جانباز توحید علیزاده

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۹
مجتبی ابراهیمی

مادر شهید

منوچهر را فقط و فقط برای خودم می خواستم.

گفت: «بفرمایید، مامان خانم! چشمتتان روشن.»

دوباره اخم کردم؛ گفت: «دوست نداری مامان شوی؟»

طاقتم تمام شد. گفتم: «نه! دلم نمی خواهد چیزی بین من و تو جدایی بیندازد. هیچی، حتی بچه مان؛ تو هنوز بچه نیامده، توی آسمانی.»

منوچهر جدی شد و گفت: «یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه ی سر سوزنی جای تو را در قلبم بگیرد. تو فرشته ی دنیا و آخرت منی.»

واقعاً نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم. بعد از گذشت این همه سال هنوز هم احساسم فرق نکرده؛ اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم، حسابی پکر می شوم.

بچه ها هم می دانند؛ علی، پسرم می گوید: «ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم.»

می گویم: «نه، هر کسی جای خودش را دارد.»

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۸
مجتبی ابراهیمی