قرارگاه سایبری شهادت

♥دلـــــــنـــــوشـــــتـــــه هــــای یـــــه جــا مـــانــده♥ ...♥اللهم عجل الولیک الفرج♥ .تماس باما.09029250885

قرارگاه سایبری شهادت

بسم رب الشهدا والصدیقین سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.رهسپاریم با ولایت تا شهادت

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پیوندها
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا]شهادت» ثبت شده است

افسران - شرمنده ایم ......

خیلی گشته بودیم،نه پلاکی نه کارتی،چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام» 

عکس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۹
مجتبی ابراهیمی

در ارتفاعات انار بودیم . هوا کاملاً روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست . مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بی سیم بودم . یکدفعه یکی از بچه ها دوید و با عجله آمد پیش من و گفت : حاجی ، جاجی یک سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف می یان!
با تعجب گفتم : کجا هستند! با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم . حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل ، پارچاه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم : بچه ها مسلح بایستید ، شاید این حقه باشه!
لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بوند خودشان تسلیم کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال شدم . با خودم فکر کردم ؛ حتماً خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده . درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر . یکی از بچه ها که عربی بلد بود را صدا کردم.
مثل بازجوها پرسیدم : اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت : درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. . ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم .
پرسیدم : چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت : الان هیچی !!
چشمانم گرد شد . گفتم : هیچی !؟
جواب داد : ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم . بقیه نیروها را هم فرستادم عقب ، الان تپه خالیه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
مجتبی ابراهیمی

عکس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
مجتبی ابراهیمی

عکس

 

 

یه روز که دوستانش داشتن توی نی زارها دنبال پیکر شهدا میگشتن ، مشاهده میکنن که یه جمجمه روی یکی از نی ها هست ، 

یعنی نی رشد کرده و جمجمه رو باخودش بالا آورده ...! 

متوجه میشن که حتما زیر نی باید پیکر یکی از شهدا باشه ، 

وقتی پیکر رو پیدا می کنن توی وصیت نامه این شهید بزرگوار جمله ای نوشته بود و اون جمله این بود: 

« دوست دارم مثل امام حسین(ع) سرم روی نی رود...»


عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۸
مجتبی ابراهیمی