هر وقت می رفتیم توی فکه برا تفحص شهید پازوکی ، یه قمقمه آب با خودش می اورد ولی
برام عجیب بود که در طول زمان شناسایی حتی یه قطره از اون رو هم نمی خورد و این
برا ما جای تعجب بود ... یه روز توی یکی از مناطق عملیاتی دیدیم به یه بولدوزر خیره
شده و داره فکر می کنه ؛ یه باره فریاد زد خودشه ! بچه ها اونجان و دوید طرف
اون بولدوزر ما هم که تعجب کرده بودیم دویدیم دنبالش ، به بولدوزر که رسید شروع
کرد اطراف اون رو کندن دوتا جنازه شهید پیدا شد ، قمقمه آبی که همیشه در مناطق
دنبالش بود و لب به اون نمی زد رو درش رو باز کرد و روی استخوان های شهدا می ریخت
و میگفت بچه ها شرمنده اگه اون شب ( شب عملیات )نشد بهتون آب بدم شرمنده
بفرمایید به یاد ارباب تشنه لب حسین بن علی (ع) ...
شاعر در وصف جانباز شیمیایی چه قشنگ سرود :
اتل متل ، راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر از پدرت فاصله ؟
دلش هزار تا راه رفت ، بابا خسته کاره ؟
باید اینو بپرسه اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا تا نیمه شب بیداره ؟
با دست پر تاولش آلبومی رو که داره
از کنار پنجره ور میداره میاره
با دیده پر از اشک آلبوما وا می کنه
رفقای جبهه رو همش صدا می کنه ...
شادی روح شهید پازوکی صلوات