سلام بر مولای من "مهدی" و سلام بر مادرش"فاطمة الزهرا" و سلام بر منتظران پاکدامنش...
و بر غیرتِ آسمانیات تبریک...
خوشحالم که در این جامعهی امروزی تنها نیستم...
که در این غوغای آخرالزمان همدردی هست که بداند چه مینویسم...
من یکی از حَواهای زمینم ولی از نوع فاطمی نَسَبَش
از نوعِ زینب نشانَش و از نوع مهدی نَمایَش...
دلگیر بودم که چرا من هم مانند مولایم مهدی غریب ماندهام
در این زمانه، تا کسی مرا با امانتِ فاطمه (چادر) میبیند
روی از من بر میدارد و به دخترکان هزار رنگ دنیا چشم میدوزد...
دلگیر بودم چرا مرا نمیبینند...
آخر...
من لیلة القدرِ عاشورایی زینب را همیشه به سر دارم و عاشقانه دوستش دارم
هر چند در این فصلِ بهاری و تابستانِ بعدش کمی گرمایَ حجابم مرا به شور می کِشاند ولی رهایش نخواهم کرد...
اینان به سانِ زلیخا زندگی می کنند و من مانند "زینب "...
اینان به سان زلیخا دلدادگی می کنند و من مانند "فاطمه "...
هنوز هم در فکرم، چه شد دل مولایم علی را شیفتهی زیبایی خود کرد...
الگوی بی مانندِ من در زمین زینب است که اگر آتش هم دامن گیرم شود، حجاب م را رها نخواهم کرد...
میخواهم اگر فردایِ محشری بر پا شد و من، فاطمه را دیدم، شرمگین نگاهش نباشم...
میخواهم اگر فردای محشری بر پا شد و من، زینب را دیدم، با افتخار بر چشمانش نگاه کنم
باید نگاهم را زینبی کنم، که جز زیبایی نبینم...
مولایم مهدی در غربت تنها مانده و اهلِ زمین در فکرِ نقاشی صورت و ظاهر خویشاند...
اهلِ زمین محتاجِ دعای عارفانهی تواَند مهدی جان
برای حواهای زمینی دعایی کن مولای من
که عطر و رنگ "فاطمی" بگیرند و غیرتِ "زینبی".