قرارگاه سایبری شهادت

♥دلـــــــنـــــوشـــــتـــــه هــــای یـــــه جــا مـــانــده♥ ...♥اللهم عجل الولیک الفرج♥ .تماس باما.09029250885

قرارگاه سایبری شهادت

بسم رب الشهدا والصدیقین سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.رهسپاریم با ولایت تا شهادت

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پیوندها
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است


نمی توانم درک کنم! فکر می کنم سخت باشد ؛ فقط با این کلمات می توانم این سختی ها را لمس کنم ، خدا می داند چه می گویم! گاهی کلمات هم یاری ام نمی دهد.

از بچه ای می خواهم بگویم که مادرش به دنبال اوست و نمی داند کجاست ! یک عکس در دستش گرفته است و هر کسی را می بیند می گوید پسر من را دیده اید؟! آیا او زنده است؟!  این سوال ها و سوال های دیگر که مدت زمان طولانی است او را درگیر خود کرده و روح او را می خورد !

چندی پیش بود که کودکی را در نزدیکی خانه مان دیدم که گریه می کرد و با زبان گرفته اش مادرش را صدا می زد . . .
دستش را گرفتم و بردم در خیابانی که از مادرش جدا شده بود ، آنجا منتظر ماندم تا مادرش بیاید ؛ وقتی مادرش آمد آنرا در آغوشش گرفت و با تمام وجود او را بوسید و گفت : کاش که می مردم و هیچموقع این اتفاق نمی افتاد . . . چشمانش پر از اشک بود و با آن حالت تشکر کرد و رفتند . . .


می خواهم مقایسه ای داشته باشم میان مادرانی که می دانستند فرزندانشان به مکانی خواهند رفت که شب و روز ، باید در میان آتش و خمپاره ، مقاومت و زندگی کنند و مادری که لحظه ای از فرزندش جدا می شود و دلش می خواهد که بمیرد و آن اتفاق برایش نیافتد . . .

چندی پیش بود که مادر شهید صبوری در مراسمی فرمودند : از خدا می خواهم یک بند انگشت از پسرم را به من بدهد !

می گویند بهشت را به بها می دهند نه به بهانه! ؛ آری ، ای مادر تو لایق بهشت برین هستی ، نه ، بهای تو بالاتر از بهشت است . . .

چیز زیادی برای گفتن ندارم ، فقط می توانم بگویم : سخت است ، خیلی سخت است !

پ.ن: این مادر به دنبال فرزندش است . . . شما فرزند این مادر رو ندیدین . . . اگه دیدینش بهش بگید مادرش چشم انتظارش هست...

عکس

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۰
مجتبی ابراهیمی

مادر شهید

منوچهر را فقط و فقط برای خودم می خواستم.

گفت: «بفرمایید، مامان خانم! چشمتتان روشن.»

دوباره اخم کردم؛ گفت: «دوست نداری مامان شوی؟»

طاقتم تمام شد. گفتم: «نه! دلم نمی خواهد چیزی بین من و تو جدایی بیندازد. هیچی، حتی بچه مان؛ تو هنوز بچه نیامده، توی آسمانی.»

منوچهر جدی شد و گفت: «یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه ی سر سوزنی جای تو را در قلبم بگیرد. تو فرشته ی دنیا و آخرت منی.»

واقعاً نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم. بعد از گذشت این همه سال هنوز هم احساسم فرق نکرده؛ اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم، حسابی پکر می شوم.

بچه ها هم می دانند؛ علی، پسرم می گوید: «ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم.»

می گویم: «نه، هر کسی جای خودش را دارد.»

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۸
مجتبی ابراهیمی