مهدی جان اینجا العجل ها همه ابکیست…
مهدی جان اینجا العجل ها همه ابکیست اینجا درست است برق سکه خنجر را تیز
نمیکند اما شوق پُست ِ جدید فریادت را خاموش میکند.اینجا ترس از cutشدن
دوستی ها دین و ایمان را از ما گرفته.مهدی نیا اینجا درست است دیگر با اسب
بروی بدن نمیتازند اما با حجاب بی حجابی چادر مادرت را لگد مال کرده
اند.آقا…نیــا….اینجا هنوز قیام حسین را حماقت میدانند نااهلان…اینجا یقه
چاک کردن برای کوروش وطن پرستی و سکوت در برابر تهمت به خاندان پیغمبر
روشنفکری ست….نیا…ترسم از تکرار کربــلا…
باز با همه ی اینها مهدی جان بیا
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
سلام بر مولای من "مهدی" و سلام بر مادرش"فاطمة الزهرا" و سلام بر منتظران پاکدامنش...
و بر غیرتِ آسمانیات تبریک...
خوشحالم که در این جامعهی امروزی تنها نیستم...
که در این غوغای آخرالزمان همدردی هست که بداند چه مینویسم...
من یکی از حَواهای زمینم ولی از نوع فاطمی نَسَبَش
از نوعِ زینب نشانَش و از نوع مهدی نَمایَش...
دلگیر بودم که چرا من هم مانند مولایم مهدی غریب ماندهام
در این زمانه، تا کسی مرا با امانتِ فاطمه (چادر) میبیند
روی از من بر میدارد و به دخترکان هزار رنگ دنیا چشم میدوزد...
دلگیر بودم چرا مرا نمیبینند...
آخر...
من لیلة القدرِ عاشورایی زینب را همیشه به سر دارم و عاشقانه دوستش دارم
هر چند در این فصلِ بهاری و تابستانِ بعدش کمی گرمایَ حجابم مرا به شور می کِشاند ولی رهایش نخواهم کرد...
اینان به سانِ زلیخا زندگی می کنند و من مانند "زینب "...
اینان به سان زلیخا دلدادگی می کنند و من مانند "فاطمه "...
هنوز هم در فکرم، چه شد دل مولایم علی را شیفتهی زیبایی خود کرد...
الگوی بی مانندِ من در زمین زینب است که اگر آتش هم دامن گیرم شود، حجاب م را رها نخواهم کرد...
میخواهم اگر فردایِ محشری بر پا شد و من، فاطمه را دیدم، شرمگین نگاهش نباشم...
میخواهم اگر فردای محشری بر پا شد و من، زینب را دیدم، با افتخار بر چشمانش نگاه کنم
باید نگاهم را زینبی کنم، که جز زیبایی نبینم...
مولایم مهدی در غربت تنها مانده و اهلِ زمین در فکرِ نقاشی صورت و ظاهر خویشاند...
اهلِ زمین محتاجِ دعای عارفانهی تواَند مهدی جان
برای حواهای زمینی دعایی کن مولای من
که عطر و رنگ "فاطمی" بگیرند و غیرتِ "زینبی".
امروز جمعه نیست ...
" آقای " من ...
قرار نیست که فقط غروبهای " پنجشنبه " تا غروب " جمعه "
سراغت را بگیریم ...
قرار نیست فقط " جمعه ها " انتظار " ظهورت " را بکشیم ...
آری ...
" شنبه " هم می شود از " دوریت " ناله سر داد ...
" یکشنبه " هم می شود " انتظارت " را کشید ...
" دوشنبه " هم می شود دنبال " گمشده " گشت ...
" سه شنبه " هم می شود با " آقا " درد دل کرد ...
" چهار شنبه " هم می شود به خاطر " آقا " گناه نکرد ...
یا بن الحسن
دوریت " درد " بی " درمان " است
ای " پسر فاطمه "
امروز " جمعه " نیست اما ... " دلم " برایت " تنگ " است
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ( عج )