زمان جنگ شب هایی که توی سنگرا روضه بود بچه ها برق نداشتند تا سنگر رو روشن
کنن برا همین از فانوس استفاده می کردن یه شب که توی سنگر روضه بود برا اینکه حالت
معنوی توی بچه ها ایجاد بشه فانوس ها رو کم کردند و سنگر رو تاریک تا هرکی با خدای
خودش خلوت کنه ؛ این وسط یه رزمنده بلند شد و به همه عطر تعارف می کرد ، بچه ها
هم که خبر نداشتند عطر رو می گرفتند و به خودشون می زدن ؛ روضه که تموم شد همه
دیدن صورت هاشون سیاه شده ! بله ، همون رزمنده ای که به بچه ها عطر تعارف می کرد
برا اینکه با بچه ها شوخی کنه توی عطر خودنویس با جوهر سیاه ریخته بود و تو اون تاریکی
به بچه ها می داد ، خلاصه وقتی بچه ها فهمیدند تا میخورد زدنش بعد که حسابی کتک هاشو
خورد گفت حالا بیاین تا با هم یه نتیجه گیری بکنیم ، دنیا مثل همین کاری بود که من امشب با
شماها کردم ؛ بعضی از ما آدما اونقدر توی تاریکی و ظلمت دنیا غرق شده ایم که نمیدونیم به
چه سمتی می ریم و چیکار می کنیم بعضی هامون توی تاریکی دنیا اینقدر غرق شده ایم که
آمار اینکه داریم چیکار می کنیم ، کجا میریم و ... رو نداریم خلاصه اینکه دنیا ارزش نداره
شهادت داستان مردانیست که دانستند دنیا جای ماندن نیست