قرارگاه سایبری شهادت

♥دلـــــــنـــــوشـــــتـــــه هــــای یـــــه جــا مـــانــده♥ ...♥اللهم عجل الولیک الفرج♥ .تماس باما.09029250885

قرارگاه سایبری شهادت

بسم رب الشهدا والصدیقین سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.رهسپاریم با ولایت تا شهادت

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پیوندها
آخرین نظرات

۲۲ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

هر وقت می رفتیم توی فکه برا تفحص شهید پازوکی ، یه قمقمه آب با خودش می اورد ولی

برام عجیب بود که در طول زمان شناسایی حتی یه قطره از اون رو هم نمی خورد و این

برا ما جای تعجب بود ... یه روز توی یکی از مناطق عملیاتی دیدیم به یه بولدوزر خیره

شده و داره فکر می کنه ؛ یه باره فریاد زد خودشه !  بچه ها اونجان و دوید طرف

اون بولدوزر ما هم که تعجب کرده بودیم دویدیم دنبالش ، به بولدوزر که رسید شروع

کرد اطراف اون رو کندن دوتا جنازه شهید پیدا شد ، قمقمه آبی که همیشه در مناطق

دنبالش بود و لب به اون نمی زد رو درش رو باز کرد و روی استخوان های شهدا می ریخت

و میگفت بچه ها شرمنده اگه اون شب ( شب عملیات )نشد بهتون آب بدم شرمنده 

بفرمایید به یاد ارباب تشنه لب حسین بن علی (ع) ...

 شاعر در وصف جانباز شیمیایی چه قشنگ سرود :

اتل متل ، راحله 

اخموی بی حوصله 

مامان چرا گفت بگیر از پدرت فاصله ؟

دلش هزار تا راه رفت ، بابا خسته کاره ؟

باید اینو بپرسه اگه خسته کاره 

پس چرا بعضی وقتا تا نیمه شب بیداره ؟

با دست پر تاولش آلبومی رو که داره 

از کنار پنجره ور میداره میاره 

با دیده پر از اشک آلبوما وا می کنه

رفقای جبهه رو همش صدا می کنه ...

شادی روح شهید پازوکی صلوات

عکس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۲
مجتبی ابراهیمی

گفت عازم سفر حج که بودم جلو در پادگان سعید رو دیدم بهش گفتم آقا سعید من دارم

می رم مکه ! سفارشی ، کاری نداری ؟ گفت نه سعید جوون تو برو مکه منم می رم فکه

ببینیم کدوممون زودتر به خدا می رسه ؟

رفیقش چند روزی رفت و خونه خدا رو زیارت کرد و آقا سعید برا همیشه تو فکه مهمون خدا شد

آسمونی شد ...

شهید سعید شاهدی

عکس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۵
مجتبی ابراهیمی

اسمش محسن بود پنج تا دوست دختر داشت ، ششمیش هم تو راه بود تا اینکه یه شب

همراه با دوست دختراش به یه پارتی دعوت شده بودن محسن اخلاقی که داشت این بود

که رو حرف دوست دختراش حرف نمی زد و هرچی به او میدادن یا می گفتن شطرنجی

گوش می داد ( بدبخت ندیده بود )  تا اینکه اون شب تو پارتی دوست دختراش به محسن

خیانت کردن و شیشه ای شراب رو به عنوان شیشه ای آب به محسن دادن و بهش گفتن

بزن تا حال کنی تا ما هم آماده بشیم ... 

محسن هم اون شیشه به اصطلاح آب رو خورد و درجا به درک واصل شد 

اینجا بود که یاد حدیث مولا امام صادق (ع) افتادم که می فرمان :

مثل دنیا ، مثل آب دریاست ، تشنه هر اندازه که از آن بیشتر می نوشد بر تشنگی

اش افزوده می شود تا بکشدش !

گاهی وقتا میشه که خیلی نگران آینده میشم که مثلاً در آینده میخوایم چیکار کنیم ؟

وضعیتمون چطور میشه ؟ آیا با این وضع امیدی هس ؟

یه توپ فوتبال رو در نظر بگیرین اگه این توپ فوتبال در دست یه شخص عادی باشه چند

هزار تومان بیشتر نمی ارزه ولی اگه همین توپ تو دست فوتبالیستایی مشهور مث 

لیونل مسی ، کریستین رونالدو و ... باشه شاید قیمتش به چند دلار هم برسه !

کار های دنیا هم همینطوره اگه دست ما باشه شاید کاری ازمون بر بیاد ولی اگه دست

ارباب اصلیش یعنی خدا باشه چی میشه ...

عسیسم کار ها رو بسپار به دست خدا بدون همین خدایی که دارم ازش صحبت می کنم همون

خداییه که ابراهیم (ع) رو از آتیش نجات داد ، همون خداییه که حضرت محمد (ص) رو به مادرش 

رسوند ، چرا اینقدره دارم راه دور میرم ؟ خدا یه مورچه رو که توی یه بیابونی که حتی یه پشه هم

پر نمی زنه هر روز بهش رزق و روزی میده انوقت بیاد به تو رزق و روزی نده ؟

اشتباه گرفتی عاغا ! این خدایی که منو تو تو ذهنمون ساختیم فاصلش با خدای واقعی یعنی یه خدا

میدونی یعنی چقدر فاصله ؟ یعنی بی نهایت فاصله 

خدایا تو به ما گفتی تو ماه رمضون دعا کنین که خدا همه اسیرا رو آزاد کنه ، منم اسیر شهوتم ، اسیر

غضبم انوقت خدا بیاد رحمتش رو روی منو تو قطع کنه ؟ اصلاً ارزش خودتو میدونی ؟

اونقدر ارزش داری که تو نماز شبش زینب اونی که بهش سنگ می زنه رو دعا می کنه 

تو چقدر می ارزی ؟

شاید برات سؤال پیش اومده باشه که با این وجود که خدا اینقدر مهربونه چرا من از بعضی از نعمت ها

بی بهره ام و اونا رو ندارم و دیگران اونا رو دارن ؟

اولاً اینکه هرکی نعمتش زیاد تره مسؤلیتش هم بیشتره دوماً اگه رفیقت فلان نعمت رو داره و شما

نداری زندگیتو یه آنالیز کن ببین خدا کجا جبران کرده ! یعنی ببین تو چی داری که دیگران ندارن !

ولی میدونی مشکل ما چیه ؟

مشکلمون اینه که به دنیا خیلی دل بستیم ، خعلی دوستش داریم ، بهش عشق می ورزیم

به ولله اگه این عشقی که بهش داریم رو نداشتیم خودش ( دنیا ) ذلیلانه پیشمون میومد

شما امتحان کن ، یه چند روز تصمیم بگیر عشق و علاقه به دنیا نداشته باشی اگه خود

دنیا ذلیلانه پیشت نیومد آب دهنتو تو صورت من بپاش ...

دارم برات حرف با مدرک می زنم از رسول خدا (ص) روایت داریم که خدا وقتی دنیا رو آفرید

بهش گفت از من اطاعت کن و با کسی که جویای توست ناسازگاری کن و با کسی که

عشق و حبّ به تو ندارد سازگار باش 

بیایید کمی عشق و علاقه ای که به دنیا داریم رو کم کنیم البته باید در خونه صاحباش بریم

کسایی که میتونیم از اونا درس بگیریم ، کسایی که یه عمر شعارشون این بود که :

ما اهل اینجا نیستیم 

میدونی دارم میگم درخونه کی بریم ؟ درسته معلومه دلت ما باماست بریم در خونه شهدا ...

همون هایی که سفرشون ، دستمالی که باهاش گریه می کردن ، نمادشون یه چفیه بود

بماند که الان همین چفیه برا بعضی از آقایون ننگ شده ولی برا محبان اهل بیتش هنوز

عزیزه و نماد و مرامش در سراسر جامعه برافراشته میشه ...

شـــهدا اسم نداشتنــــد رَسمِ مَردانگی داشتند ...

ولی حیف اکنون در بعضی از پایگاه های بسیج ، افرادی دنیا طلب یافت می شوند که ظاهرشون

فقط در بسیجه ولی باطن و درونشون در صفا سیتی 

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۳
مجتبی ابراهیمی

خفته در خون
آرام و بی صدا
گفتند و می گویند که تو برای دفاع از خاک وطن رفتی...
برخیز و خود بگو...

 

 

 

 

گفت: خوب از خاک ایران محافظت کردی
جواب داد: خاک؟!
من برای اسلام جنگیدم. وگرنه فرقی نمی کند من از یک مشت خاک اینطرف تر خلق شده ام و آن عراقی از یک مشت خاک آنسوتر.

گفتگوی شهید اکبر شیرودی با خلبان همراهش


عکس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۹
مجتبی ابراهیمی

ماجرای احداث پل روی هور که منجر به کشف پیکر ۷۰۰ شهید شد

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح گفت: در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جاده‌ها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. می‌بایست پل بزنیم ...

عکس

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۵
مجتبی ابراهیمی



   

عراقی‌ها در مراحل اولیه جنگ، سلاح‌های مجهزی داشتند و به هیچ وجه محدودیت تسلیحاتی نداشتند.  وجود دریایی از مهمات و اسلحه از جمله توپ‌های خمسه خمسه، به دشمن این امکان را می‌داد که سخاوتمندانه به روی رزمندگان ما آتش بریزید.

هر کس که در خط مقدم خطوط دوم و سوم حرکت می‌کرد، ناچار بود به دلیل انفجار خمپاره، دوربردها و توپ‌های 23 یا 35 ـ که توپ‌های سنگینی هستند ـ دائماً در حال افت و خیز گام بردارد؛ اما آقا سید مجتبی (شهید هاشمی) هیچ‌گاه از صدای سوت خمپاره و سلاح‌های سنگین هراسی نداشت و همانند ما با شنیدن این صداها عکس‌العمل فیزیکی نشان نمی‌داد.

وقتی ما صدای انفجاری را می‌شنیدیم، فوراً روز زمین می‌خوابیدیم تا ترکشی به ما اصابت نکند، به همین دلیل با تعجب از آقا سید می‌پرسیدیم که شما چرا مثل ما روی زمین نمی‌خوابید؟ ایشان با مزاح و خوشرویی به ما می‌گفت "این تیرها از جانب خداوند مأمور هستند و به خواست خدا به ما اصابت می‌کنند. پس بیهوده به خودتان زحمت ندهید. شما چه راست بروید چه به روی زمین بخزید، تیرها مأمورت خودشان را انجام می‌دهند".

البته این را هم باید بگویم که آقا سید مجتبی همواره به حفظ سلامت بچه‌ها سفارش زیادی داشتند.

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۲
مجتبی ابراهیمی

در ارتفاعات انار بودیم . هوا کاملاً روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست . مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بی سیم بودم . یکدفعه یکی از بچه ها دوید و با عجله آمد پیش من و گفت : حاجی ، جاجی یک سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف می یان!
با تعجب گفتم : کجا هستند! با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم . حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل ، پارچاه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم : بچه ها مسلح بایستید ، شاید این حقه باشه!
لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بوند خودشان تسلیم کردند. من هم از اینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال شدم . با خودم فکر کردم ؛ حتماً خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده . درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر . یکی از بچه ها که عربی بلد بود را صدا کردم.
مثل بازجوها پرسیدم : اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت : درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. . ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم .
پرسیدم : چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت : الان هیچی !!
چشمانم گرد شد . گفتم : هیچی !؟
جواب داد : ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم . بقیه نیروها را هم فرستادم عقب ، الان تپه خالیه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
مجتبی ابراهیمی

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۴
مجتبی ابراهیمی

غلامرضا خرم‌جاه پسر عمو و همرزم شهید در این باره می‌گوید: ایرج در حالی که 14 ساله بود از طریق کاروان «راهیان کربلا» به جبهه حق علیه باطل شتافت. از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود و در عملیات «کربلای4» شرکت کرد، پس از آن عملیات، به عنوان یکی از غواصان گردان «حضرت علی اکبر(ع)» در عملیات «کربلای 5» حضور یافت.

دو گروهان از گردان «حضرت علی اکبر(ع)» که سردار جانباز «حمید تقی‌زاده» فرمانده گردان و شهید «علیرضا آملی» فرمانده گروهان آن به شمار می‌آیند، غواص بودند.

ساعت حوالی چهار بامداد را نشان می‌داد و مرحله اول عملیات «کربلای5» (دی ماه سال65) در حال اجرا بود، پسر عمویم نیز همراه گروهانش وارد عمل می‌شود تا اینکه ترکشی از روی پلاک شناسایی، سینه‌اش را سوراخ کرد و چند ترکش هم به سر و بدنش اصابت کرد.

در این حال یکی از رزمندگان به نام «علی فیروزگاه» فرزند «قادر» که او نیز از کرج اعزام شده بود، تلاش می‌کند پیکر ایرج را از منطقه شلمچه به عقب منتقل کند، اما نمی‌دانست که سینه پسر عمویم سوراخ شده تا اینکه وقتی موقع تنفس مصنوعی به او متوجه می‌شود از سینه او کف و خون بیرون می‌آید، شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد که فیروزگاه نمی‌تواند پیکر ایرج را به عقب بیاورد و ایرج در همان منطقه شلمچه باقی می‌ماند، فیروزگاه نیز در مرحله دوم عملیات کربلای به شهادت می‌رسد.

نزدیکی‌های صبح، رزمندگان ایرانی خط را می‌شکنند اما وقتی به محل شهادت پسر عمویم می‌روند، پیکرش را نمی‌یابند. در این شرایط آنها دو احتمال می‌دهند. یکی اینکه شاید پیکرش به آب افتاده یا اینکه اعضای «تعاون» (افرادی که پیکرهای شهدا را به پشت جبهه منتقل می‌کردند) او را به عقب منتقل کرده‌اند.

احتمال اول درست بوده و پیکر شهید ایرج خرم‌جاه به مدت شش ماه بدون پلاک در این منطقه باقی می‌ماند تا اینکه تیرماه سال 66 پیکرش در محل شهادتش پیدا می‌شود. از آنجایی که از نظر اندام، شکل ظاهری و کبودی روی بازویش شبیه آقای جعفر زمردیان (مدیرکل فعلی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان) بوده است اشتباهی به جای او در گلزار شهدای شهر همدان دفن می‌شود، نکته دیگر اینکه آقای جعفر زمردیان روی بازویش جای ماه گرفتگی دارد و همین هم یکی دیگر از دلایلی بوده که موجب اشتباه خانواده زمردیان در شناسایی‌ فرزندشان می‌شود.

ایرج خرم‌جاه فرزند اول مرحوم عمویم «حسام‌الله» است برای همین عمویم علاقه و وابستگی عاطفی بسیاری به او داشت، این شهید یک برادر به نام تورج و یک خواهر نیز دارد. ایرج پسری درس خوان و متعهد بود، علاقه زیادی به بسیج داشت تا جایی که گاهی اوقات تا صبح در پایگاه بسیج فعالیت می‌کرد.

در طول سال به خوبی درس می‌خواند تا در تعطیلات تابستان با اشتغال در مکانیکی و شیشه‌بری به پدرش کمک کند، در رشته قرائت قرآن نیز در منطقه ساوجبلاغ کرج موفق به کسب مقام شده بود.

وقتی هم که طبل جنگ تحمیلی نواخته شد بنا به فرمایش امام خمینی (ره) مبنی بر واجب کفایی بودن حضور در صحنه نبرد، درس و تحصیل خود را رها کرد و به جبهه نبرد حق علیه باطل اعزام شد، وی برای اینکه به جبهه برود چندین بار اقدام کرد اما در دو مرحله با اعزامش به دلیل سن کمش مخالفت شد تا اینکه توانست با دستکاری شناسنامه‌اش و تغییر سال تولدش از 1351 به 1347 جواز حضور در جبهه را دریافت کند.


عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۰
مجتبی ابراهیمی



عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۱
مجتبی ابراهیمی



شهادت


می گفت !!!!دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم 

 

یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم

یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است .

فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و و قت نماز گذشته ،

 همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .

جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم .

دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو ا فتاد .

 دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ،

آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . . .

عکس







برای دیدن صفحات دیگر از  گزینه های سمت چپ  گزینه صفحه اصلی راانتخاب کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
مجتبی ابراهیمی


مردانه رفت

اندازه پسر خودم بود ...

سیزده چهارده سال سن داشت ....

وسط عملیات یدفعه نشست ...

گفتم : حالا چه وقت استراحته ؟!!

گفت : بند پوتینم شل شده.  میبندم و راه میفتم ...

نشست ولی بلند نشد ....

هردوپایش تیر خورده بود 

ولی برای روحیه ما چیزی نگفت !!!
عکس
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۸
مجتبی ابراهیمی


شهید احمدی روشن

چند ماه بخاطر تعلیق غنی سازی سایت نطنز تعطیل بود ...


ولی مصطفی انجا رو رها نکرد ....

یک روز امد خانه و گفت : به خدا یه کاری کردن ما کارو ببوسیم و بزاریم کنار !!!

- چطور بابا ؟!

- اومدن در سایت رو مهر و موم کردن ابن خدا نشناس ها !!!

کاری کردن ما از بغل سایت هم نمیتونیم رد شیم !!! دارن عکس برداری میکنن....

دولت جدید که امد ... و تعلیق را برداشت ....

غوغایی بود توی وجودش ... چسبید به کار !!
عکس
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
مجتبی ابراهیمی



دعای مادر

پدر نداشت...  از کسی هم حساب نمی‌برد


مادر پیرش هم نمی‌توانست کاری کند. هیکلش درشت بود و بزن بهادر... 

هیچ‌کس جلودارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... سند خانه همیشه روی طاقچه بود

مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می‌رفت! رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود!

با تمام این‌ها مادرش هر وقت می‌خواست دعا کند،

می‌گفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده... 

خدایا عاقبت به خیرش کن...» دیگران به او می‌خندیدند و می‌گفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»

تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی (رحمت الله علیه). پای سخنرانی امام گریه می‌کرد.

 رفت جبهه... 

شده بود سرباز حقیقی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...

شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛ 

شاید ...

می‌خواست حضرت (زهرا سلام الله علیها) برایش مادری کند.
عکس
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۶
مجتبی ابراهیمی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۹
مجتبی ابراهیمی


دلم هوای عباس کرده

اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟ شاید دیگه فرصت نباشه!!

گفتم! برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.

3تایی نشستیم

گفتم:چه روضه ای؟

گفت:دلم هوای عباس کرده!

منم شروع کردم!

ای اهل حرم میر علمدار نیامد.علمدار نیامد!

سقای حرم سید و سالار نیامد.علمدار نیامد!

کلی وقت با همین2بیت گریه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!

عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.

بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم

گفتند:چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !
عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۵
مجتبی ابراهیمی

مردان ابدی



اولین بار بود که می رفتم جبهه ...

شب قدر که رسید ، به اتفاق چند تا از بچه ها رفتیم مراسم احیاء

جمعیت رو که دیدیم تعجب کردیم

از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر اومده بودن

شب دوم هم همین طور بود

برام سؤال شده بود که چرا بچه ها برا احیا نیومدن

با خودم گفتم نکنه خبر نداشته باشن...؟!

... از محل برگزاری احیاء اومدم بیرون

پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت

به سمت صحرا حرکت کردم

نزدیک شیارها که رسیدم ، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته

قرآن رو روی سرش گرفته و زمزمه می کنه

مراسم احیاء از بلندگو پخش میشد

بچه ها صدا رو می شنیدن و توی تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدا راز و نیاز می کردن

تازه فهمیدم داستان اون جمعیت کم توی محل برگزاری مراسم چیه...

عکس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۸
مجتبی ابراهیمی

شهید مهدی زاده

میخواستم بزرگ بشم...
درس بخونم مهندس بشم...
خاکمو آباد کنم ...
زن بگیرم...
مادر و پدرمو ببرم کربلا...
... دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد...باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم
رفتم که ...
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره....؟

 

تخریب چی نوجوان شهید کاظم مهدیزاده
شهادت، عملیات کربلای1 - مهران- ارتفاعات قلاویزان

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۲
مجتبی ابراهیمی

تا رمز عملیات رو گفتم:

دیدم داره آب قمقمه اش رو خالی میکنه روی خاک!

با تعجب گفتم:

پانزده کیلومتر راهه...!چرا آب رو میریزی...!

گفت:مگه نگفتی رمز عملیات یا ابوالفضل العباس(علیه السلام).....

من شرم میکنم با اسم آقا برم عملیات با خودم آب ببرم....!!!!


قمقمه


عکس


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۰
مجتبی ابراهیمی


طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... 

یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو  پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...

 پدری سر پسر را به دامن گرفته است...

شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...



کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم.......
تفحص
عکس
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۵
مجتبی ابراهیمی


محل استقرار گردان تغییر کرد. وقتی وارد منطقه جدید شدیم، رفت یک گوشه‌ی خلوت، یک قبر کند. شب‌ها‌ می‌رفت آنجا مناجات می‌کرد. هر موقع از کنار آن قبر رد می‌شدیم. صدای گریه و زاریش را می‌شنیدیم. می‌گفت: این جا، جای ابدی ماست.

عکس شهید
شهید "علی عابدینی" فرمانده گردان خط شکن غواص از لشکر 41 ثارالله در سال 1342 در روستای لاهیجان رفسنجان متولد شد و در سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. در ادامه 9 خاطره از زندگی و مجاهدت این سردار شهید را می‌خوانیم:

همیشه جلوی گردان حرکت می‌کرد

گفتم: شما که جلوی نیروها‌ حرکت می‌کنید؛ اگه اتفاقی براتون بیفته بقیه‌ی نیروها‌ باید چه کار کنند؟

گفت: اگر فرمانده جلوی نیروهاش حرکت نکنه، ممکنه یک بسیجی با خودش فکر کنه چرا فرمانده جلوتر از من حرکت نمی‌کنه. من باید همیشه جلوتر از نیروها‌م حرکت کنم تا چنین مسئله‌ای پیش نیاد.

اینجا، جای ابدی ماست

محل استقرار گردان تغییر کرد. وقتی وارد منطقه جدید شدیم، رفت یک گوشه‌ی خلوت و یک چاله کند. شبیه یک قبر. شب‌ها‌ می‌رفت توی آن و مناجات می‌کرد. شب، هر موقع از کنار آن قبر رد می‌شدیم. صدای گریه و زاریش را می‌شنیدیم. بچه‌ها‌ که می‌پرسیدند موضوع قبر چیه؟ می‌گفت: این جا، جای ابدی ماست. دنیا می‌گذره و ما باید چنین جایی برای خودمون انتخاب کنیم؛ پس چه بهتر که از حالا این مکان رو حس کنیم.

اگر می‌خواهی به من محبت کنی، آب رو بده به مجروح‌ها

قمقه‌اش را در آورده بود و به طرف علی گرفته بود. می‌گفت: شما خسته‌اید؛ مدام در حال فعالیت بودی و کار می‌کردی؛ تازه خودم دیدم که قمقمه‌ی آب خودت رو به بچه‌ها‌ دادی. حالا این قمقمه رو بگیر و از این آب بخور. علی آقا نگاهی بهش انداخت و گفت: برادر، بچه‌های دیگه واجب‌تر از من هستند. اگر می‌خواهی به من محبت کنی، آب رو بده به مجروح‌ها

عکس.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۰
مجتبی ابراهیمی


شهید

شب زیبایی بود . حیفمان می آمد بخوابیم؛ولی بهانه ای برای بیدار ماندن نبود. گروهبان ، دسته را جمع و جور کرد . می گفت فرمانده با شما کار دارد.
فرمانده آمد و گفت:ممکن است این چند روز عملیات باشد!

امشب باید در تاریکی کار کنید. نفری بیست تا گونی شن درست کنید. به هم نگاه کردیم. خندیدیم. بهانه ای بود برای بیدار ماندن؛ بعد از یک گرمای ۵۰ درجه یک شب خنک و پر ستاره می چسبید.
فرمانده سرش را روی بیستمین گونی که از شن پر کرده بود ،گذاشت و  به خواب رفت بود. برای نماز صبح که بیدار شد. گونی بچه ها را شمرد ، اخم کرد وگفت :
دیشب چی کار می کردید. نفری ده گونی هم پر نکرده اید.بجنبید.هنوز قدری هوا تاریک است باید جبران کنید.
بچه ها به تکاپو افتادند؛فرمانده شگفت زده شد.گفت :«ببینم ، پس بیل هایتان کجاست؟چرا با مشت گونی را پر می کنید؟!»
گفتم :« بیل نداریم»
فرمانده خجالت زده شد؛گفت:«چرا نگفتید بیل تهیه کنم؟»
بچه ها باز هم خندیدند .گفتم :

خودتان گفتید : در جبهه نباید چیزی بخواهیم ؛ ممکن است فرمـانده شرمنده شود.

 فرمانده گفت :«شرمنــده!»

عکس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۶
مجتبی ابراهیمی